۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

دعاي مادر ترزا

Saint Theresa's Prayer دعای مادر ترزا May today there be peace within. ای کاش امروزمان پر از صلح و آرامش باشد. May you trust God that you are exactly where you are meant to be. ای کاش به خدا آنچنان باور داشته باشید که چرایی برای آنچه هستید به میان نیاورید. May you not forget the infinite possibilities that are born of faith. ای کاش پیامدهای بیکرانی را که زاییدهَ دعا کردن است را از خاطر نمی بردید. May you use those gifts that you have received, and pass on the love that has been given to you. May you be content knowing you are a child of God. ای کاش از نعماتی که دریافت می دارید استفاده کنید و عشقی که نصیب تان می شود را به دیگران منتقل کنید. ای کاش گنجایش دانستن این مطلب که فرزند خدا هستید را داشته باشید. Let this presence settle into your bones, and allow your soul the freedom to sing, Dance, praise and love. It is there for each and every one of us. بگذارید این حضور در مغز استخوان تان جاری شود، به روح تان اجازه دهید آواز بخواند، پایکوبی کند ستایش کند و عشق بورزد

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

مهم نيست

اين كه به چيزي اعتقاد داشته يا نداشته باشي ، مهم نيست اين كه خدا رو قبول داشته باشي يا نه مهم نيست اين كه جز دسته و گروه خاصي باشي يا نباشي مهم نيست اين كه زندگي رو قبول داشته يا نداشته باشي مهم نيست . . . تنها يك حقيقت وجود داره كه اگر بهش رسيدي كه چه بهتر وگرنه بازم مهم نيست

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

جرات

امروز اتفاقي يكي از جملاتي كه چند وقت پيش نوشته بودم ديدم. خب جالب بود. چون حالا اين جمله رو مي فهمم. پيش خورم مي گم چطور جرات مي كني كه يه بار ديگه بنويسي. چطور جرات مي كني كه فكر كني.. چطور جرات مي كني يك لحظه به آينده فكر كني... وقتي اونچه مي نويسي يا فكرمي كني به موقع در حاليكه اصلا يادت نمي ياد برات مثل يك تئاتر در حال اجرا بازي ميشه.. جلوي چشمات همه اونچه كه يه زماني بهش فكر كردي اتفاق ميوفته و تو ايستادي داري بهش نگاه مي كني. يكم بهش نگاه كن. يكم به خودت نگاه كن. ببين تا حالا چي خواستي، چي نوشتي و به چيا فكر كردي. ايستادم... به خودم نگاه مي كنم. به دستام.. پاهام... به وجودم... و به اونچه كه جلوي روي منه....

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

كاسكويي به نام اسي

سلااااااااااااااااااااام من دوباره اومدم.رفته بودم ولايت. به قول تهراني ها شهرستان رفته بودم. ديدم يه حيوون جديد تو خونمون. يه پرنده. يه پرنده باهوش و مهربون و كنجكاو كه دم به دقيقه از سرو كولمون ميرفت بالا. حس نظارتيش خيلي بالا بود.. ولي خدا رو شكر گاز نمي گرفت . مهربون بود. اهل خونه هم كه همه در تلاش براي به سخن در اوردن اين طوطي شكر شكن. هر كي اسم خودشو 100 بار تو گوش اسي مي خوند شايد كه اولين كلمه يا صوتي باشه كه از منقار اين جناب عالي مقام درمياد. ولي اين طوطي جگر زياد توجهي به اين همه تلاش نداشت و هر جور صوتي كه خودش دوست داشت به بشريت تقديم مي كرد. ولي يه چيزي حيوونا خيلي خوب محبت رو درك مي كنند كاملا احساس امنيت داشتن رو با راحت بودن پيش اون كسي كه بهشون محبت كرده نشون ميدن. اسي دوست دارم

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

من

يه چيزي بگم از زندگي مشترك وقتي ازدواج كردي ديگه من تموم ميشه. حتي نيم من هم جواب نميده. فقط ما. اينو نه اينكه از رو كتابي ، مجله اي ، فيلمي چيزي بگما... نه ديگه فقط بايد بگي ما. وگر نه همش بايد حرص بخوري، دعوا كني و مو بكني و... نه اينكه اون من بايد بره بميره ها نه.. فقط بايد بفهمه كه شده ما. اون من سر جاش. هر از وقتي هم مي توني يه حال اساسي به خودت بدي ولي واي از اون روزي كه يادت بره كه مايي نه من. اگر بدونيد چه احساس بدي داره وقتي هيچي مطابق ميل من نيست. زمين و زمان يكي ميشه. خوش بگذره ه ه

نور پاييزي

يه نوري افتاده رو ميزه كارم كه حسابي مست و ديوانه ام كرده. جاي همه خالي در اين مستي

پدر

هي هي هي از دست بابا ها كه هميشه نگران هستن از اين نگراني خوشم نمي ياد. احساس بدي بهم ميده. البته پدر نشدم بفهمم اين يعني چي؟ بهر حال. بايد با اين قضيه كنار بيام. پدر و عشق و زندگي و نگراني. مي دوني چه احساسي دارم. انگار با يه طناب منو محكم بستن به تمام دستوراتي كه بابا بهم مي ده.چنان نگراني بهم مي ده وقتي بابام بهم مي گه فلان كارو انجام بده. تمام برنامه هامو بهم مي زنه. دستورات معمولين ولي اين طناب نامريي منو بدجور دنبال خودش مي كشه. يعني اينكه مثل خيلي چيزا كه مي شنوم يه گوش درو يه گوش دروازه نميشه با اين قضيه كنار بيام. آخرش يا انجام ميشه يا اينكه يه دعوايي ميشه ديگه. يه موقع ها بابام خودش تعجب مي كنه وقتي يه حرفي رو صبح مي زنه 2 ساعت بعد منو در حال انجام اون كار دستگير مي كنه. تهش اينه كه خيلي دوسش دارم. بابا يه آدم فوق العاده موثر تو زندگي من بوده. از اينكه براي اين زندگي اين بابا رو انتخاب كردم خيلي خوشحالم چون جونش واسه بچه هاش در ميره. خودمونيم ها هر وقت كه عصباني ميشن ميگن ببخشيدها گلاب به روتون " گه تو بچه" ولي اخرش گير همين بچه ها هستن.