۱۳۹۲ دی ۲۱, شنبه

زمستان

روزهای سرد و کوتاه زمستان باعث شده بخوام که یه بخشی از وقتم رو تو کافه ها بگذرونم. شاید عجیب باشه که تا حالا خیلی کافه گردی نکردم. ولی الان اشتیاق عجیبی دارم.
به گرما و فضای کافه انگار که احتیاج دارم. به موسیقی پخش شده که توی هر کافه ایی که میری رنگ و بوی خودش رو داره. به بخار لیوان ها و اسنک ها که روحم رو آرامش می ده. انگار که الان کافه یه جای امن شده واسه من. حتی اگر تنها باشم.
امروز بعد از اداره رفتم یه کافه کوچک نزدیک خونمون که شکل و شمایل معمولی داشت. هوای مه گرفته و حسابی سرد بود. وارد که شدم دیدم یه کاناپه فیروزه ای بزرگ بالای کافه گذاشتن. جلوی کاناپه خوشرنگ میزهای گرد چوبی بود. اونور میزها هم صندلی های چوبی. البته این کافه طبقه دوم هم داشت. طبقه بالا هم تقریبا شبیه بود .فقط یه قفسه دو طبقه کتاب هم بالای یکی از میزها بود.
یه گروه پنج شش نفره که خیلی با ادبیات رسمی و اداری حرف می زدن روی نصف اون کاناپه بزرگ و خوشگل و چندتا صنلی چوبی نشسته بودن و بینشون یه میز گرد بود. منم رفتم با فاصله یه نفر نشستم اکنار شیشه روی کاناپه . یه پنجره شیشه ای یا حتی می تونم بگم یه دیوار شیشه ای که با یه پرده بلند سبز توی کناره و یه پرده نیمه نواری قهوه ای در بخش میانی تزیین شده بود.
یه ریسمان کنفی بالای اون پرده میانی نصب کرده بودن با یه عالمه جغد های خوشگل و کوچولو. برای اینکه فضا بهم غلبه نکنه رفتم یه چرخ کوچیک تو کافه زدم. یه قفسه پشت در ورودی بود که پر بود از بروشورهای مختلف. دوتاش هون اول چشمم رو گرفت. بروشور معرفی موسسه آوای طبیعت پایدار وپیکآرت.
برشون داشتم و اومدم سرجام نشستم. شروع کردم به خوندن پیکآرت. یه جورایی یه بروشور فرهنگی بود که توش می تونستی اطلاعاتی از گالری ها اجرا ها توی دی ماه امسال پیدا کنی. پیک رویدادهای فرهنگی هنری ماه. جالب بود.  اون که هم که توضیح نمی خواد. همین موقع ها بود که یکی از خانم هایی که توی آشپزخونه بود اومد سمت من و منو رو داد. منو جالب بود. یک سری دیسک های کاغذی که یه ریسمان کنفی از وسطشون رد شده بود. اسنک های ایتالیایی و ترکیه ای. دمنوش. عرقیجات. انواع چایی ها. سالاد ها... جالب بود. توی چایی ها اسم مراکشی برام جذاب بود. پرسیدم که چطوری دست میشه. خانم جون هم توضیح داد که چای سبز با اضافه برگ تازه نعناع و کمی شکر. توی اون سرما منم کنار شیشه نشسته بودم قطعا می چسبید منم سفارش دادم.
گروه کناری من حسابی گرم صحبت بودن. یه دبیر جلسه داشتن. تایم صحبت های هر کدوم از اعضا معلوم بود. انگار یه گروه محیط زیستی بودن. بعدا فهمیدم که اسم گروهشون یا جمعیتشون دیده بان هست. شنیدن حرفاشون جالب بود. منم مشغول نوشیدن چای بودم و وبلاگ خونی و هر از گاهی هم خوب از صحبت دوستان استفاده مبسوط می کردم.
بندگان خدا داشتم می رفتم ازم عذر خواهی کردن که آرامش منو بهم زدن!!! منی که قطعا چون دوست داشتم کنار جمع باشم اون گوشه رو انتخاب کرده بودم. راستی آخراش رفتم دوباره منو رو برداشتم و گفتم بذار از این اسنک های ترکیه ای سفارش بدم. بورک اسفناج. که یه نونی بود که وسطش اسفناج پخته بود و نوی فر گذاشته شده بود. بعد از سوالایی که در مورد غذاهاشون پرسیدم تازه فهمیدم اینجا فقط غذاها و اسنکها مخصوص گیاه خواراست.
خیلی هم خوب. خوبه یه همچین جای دنجی نزدیک خونه آدم باشه. می تونی خودت یا با دوستات ساعت ها اونجا بشینی و گپ بزنی.زمین و آسمان رو بهم بدوزی برنامه بریزی و خیال پردازی کنی. اسم این کافه اکو Eco Cafe بود. آدرسش خ فاطمی. خ شیخ لر. کوچه مرجان دست چپ