۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

ما

ما همه با هميم. كناره هميم.
قيافه هامون خيلي خيلي با هم فرق داره.
رفتارامون، طرز فكرمون.
پولمون، سوادمون
شان خانوادگيمون، اصل و نسبمون
خلاصه هيچ چيمون شبيه هم نيست
اما
با هميم
با هم زندگي مي كنيم.
يكي سره كوچه است. يكي ته كوچه. يكي اصلا خونه نداره كه ته يا سره كوچه باشه.
از خيلي ها بدمون مياد.
از خيلي ها خوشمون مياد.
خيلي ها رو قبول نداريم.
خيلي ها الگومون هستن.
ولي اخرش ، همه با هميم. كناره هميم.

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

لطفا مزاحم نشويد

رفتيم و لطفا مزاحم نشويد را ديديم. ساده بود.
نزديك بود به زندگي الانه ماها.
پر از لبخند بود و پر از حرف هاي نگفته و گفته كه آدم از
تكرارشون خسته نمي شه. دوست داشتم.
بعضي هاش حرف هاي خودم بود. توي دلم آرزو مي كردم كاش
سينا بگيره اينا دارن چي مي گن. احتمالا اونم داشته تو دلش خدا خدا مي كرده كه
من بفهمم كه اونا چي مي گفتن. كه بفهمم و اينقدر بهش گير ندم كه تو چرا اينجوري نيستي.
چرا اونجوري نيستي!!

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

تقويم

نمي دونم كه چه علاقه اي دارم كه روزها اينقدر تند تند رد شنو برن.
چهارشنبه كه ميشه تقويمو مي ذارم روي روز شنبه.
انگار نه انگار پنج شنبه و جمعه اي هم هست.

اداره

توي اداره ما هيچ كي به هيچ كي نيست. اغلب دوستان به كاري مشغولن كه سودي براي كسي نداره.
 نه اينكه كسي كار نكنه. چرا . اتفاقا بچه ها همه خيلي هم سرشون شلوغه و جدا هم خيلي انرژي و زمان مي ذارن.
ولي يه چيزي هست كه معمولن ته دلشون احساسه خر كاري كردن يا ديده نشدن يا قدرناشناسي را دارند.
اينجا هيچ بخشي به هيچ بخشه ديگه اي وصل نيست. يعني خروجي هيچ واحدي به واحده ديگه منتقل نميشه. مستقيم و تنها به واسطه چند آدمه مشخص مي رسه به مدير. معلوم هم نمبشه كي به كيه. يه موقع هايي هم كاره يه واحدو يه واحده ديگه انجام ميده. البته شايد براي اينه كه اينجا كسي شرح وظائف نداره و هر چي رئيس بگه بايد انجام شه چه مربوط چه نامربوط.
اينجا معمولن چندتا پيمانكار هستن كه وظيفه ارائه سرويس به مجموعه ما رو دارن. كه البته با حسن تدبير آقايان اغلب ديده ميشه كه همكارانمون  بايد به اين پيمانكاران سرويس بدن و البته وظيفه شونه ...(پيمانكار قرداد بسته ، فاز به فازهم پولشو مي گيره )
ابنجا نسبت به دو نفر خيلي خيلي احساس خوبي دارم. سر ساعت كارشون رو انجام مي دن. بي برو برگرد. يكي آبدارچيمون، يكي هم مسئول تميز كردن اتاق ها. يه شرح وظايف مشخص دارن. سر ساعت انجام مي دن. هر چند خيلي وقت ها كاري بيشتر از وظيفشون انجام ميدن ولي حضورشون كاملن مشخصه. هميشه ديده ميشن. اگه نباشن، داده همه در مياد.
بر عكسه ما كه اگه نباشيم هم خبلي خبري نميشه.

خواب

خواب ديدم: كفش هاي مردانه پام بود. خودم بودم ولي كفشام مردانه بود!!

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

حال مي كنم با اين ترانه

وقتي دلگيري و تنها     غربت تمام دنيا
از دريچه قشنگت    چشم روشنت مي باره

نمي تونم غريبه باشم   توي آئيينه چشمات
تو بذار تا من بسوزم    مثل شمعي توي شبهات

ابي

روز نويس

آهاي
من عاشقه اين روز بنويس ها هستم.
لحظه بنويس ها.
كيف مي كنماااااا

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

اي زندگي

شده از كسي يا چيزي خوشت نياد.
اگه دقيقا ساعت اين خوش نيومدن يادت باشه و توجه كني مي بيني از اون ساعت به بعد
يه مقدار فراوان اون شخص يا اون چيز رو مي بيني. دقيقا از كنار گوشت رد ميشه
و احساسه بدي بهت مي ده. همه چي سنگين ميشه. هر چي سعي مي كني عادي باشي نميشه. اطرافيانت كاملن
متوجه مي شن كه از كسي يا چيزي ناراحتي. اين اتفاق اينقدر برات تكرار خواهد شد تا بگي غلط كردم.
تا درستو بگيري.
قربونت برم كائنات. بدجور مخلصتم. عاشقه اين جور تلنگراتم. خوشم مياد رودروايسي هم نداري.
بين هيچ كسو هيچ چيزي هم فرقي قائل نيستي.

هر روز من

توي ذهنم مدام دارم با اينو اون دعوا مي كنم.
دارم توخيابون راه مي رم ولي در حاله خط و نشون كشيدن براي طرفه دعوام هستن.
يه جمله رو به هزار شكل به طرف مي گم. خالي هم نمي شم.

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

زن بودن

خيلي نمي خوام بنويسم. فقط احساسه خستگي مي كنم از زن بودن.
از اين كه اينقدر به ريزه مسائل اهميت مي دم.
از اينكه اينقدر حقيقت داشتنه هر چيزي كه ديگران بهم مي گن برام مهمه و اگه خداي ناكرده خلافش ثابت بشه
چه احساسه بدي پيدا مي كنم. چقدر دوست دارم كه همه چي واقعي باشه.
از اينكه سعي مي كنم همه چي درست از آب در بياد خستم.
واقعا خيلي انرژي ميذارم. كلي طرح و برنامه و ... كه البته معمولن هم اصلا قضيه يه مدله ديگه ميشه.
از اينهمه مسئوليتي كه احساس مي كنم وظيفه ام هست كه از عهده شان بربيام.
از احترام به پدرو مادرو دلشون رو نشكوندنو رو حرفشون حرف نزدنو آره من دختر بابا هستم و دختر نمونه هستم بگيريم تا شوهر داري و آب تو دله شوهره تكون نخوره و بله من همسر نامبر وانم و شوشو رو مثله كف دستم مي شناسمو شوهرمم بدون اذن من آب نمي خوره چون من زنه نمونه اي هستم و اگه نباشم مادر شوهرم مسنده امور رو بدست خواهد گرفت( مسنده امور به دستش هست چه بخوايم چه نخوايم).
بعدشم بچه داريو بچه شير مي خواد و نه من تنها مادره مسؤل در
دنيا هستم فقط شيره مادرو واي بچم سرما نخوره چهل تا لباس تنش كنمو يه لحافم روش بكشمو من مادره نمونه هستمو. بعدم مهدكودك خيلي براي تقويت قدرته ارتباط اجتماعي بچه خوبه و يا نه من چون خيلي نمونه هستم ديگه سره كار نمي رم .
از اين همه تلاش براي نامبر وان بودن خستم. چه وقتي 13 سالمه چه وقتي 18 سالمه چه در 40 سالگي
يادم رفته زندگي كردن. خنديدن. لذت بردن. نه من بايد بسيار خانم باشم چون شوهرم اينجوري كلاسش بالاتر ميره. بايد هنرمند باشم و مطابق ميله بابا ومامان و بعدم شوهر و به موازاتش پدر شوهر و مادر شوهر و خواهر شوهر بعدم بچه بعدم رئيسو همكار و بقال و چقال.  همه بايد منو تاييد كنن وگر نه دپرس مي شم بدجور و پاچه بقيه رو مي گيرم يا اينقدر خودمو اذيت مي كنم كه مجبور ميشن منو با برانكارد ببرن تيمارستان. چون كه من به اندازه كافي خوب نبودم.
از اين احساسه مسخره خستم.
آقا من دوست دارم كار كنم.
من دوست دارم تا لنگه ظهر بخوابم. من دوست دارم كتاب بخونم وقتي شوهرم خونست.
دوست دارم روي زمين دراز بكشم وقتي دارم تلويزيون نيگا مي كنم.
اصلا دوست دارم بچم مريض بشه.
بابا مگه هيچكس تا حالا مريض نشده كه بچه من نبايد مريض بشه.
دوست دارم شوهرم شكمش گنده باشه. مگه من مربي بدنسازيم كه بايد مراقبه سايزه شكم
شازده پسر باشم كه اسمم زنه خوب باشه عروسه خوب باشه.
دوست دارم كارتون نگا كنم.
همينا ديگه.
پدر صاحابه خودمو در اوردم از وقتي فكر كردم كه بايد خوب باشم.
البته درده بزرگه بعدي اينه كه وقتي نمي خوام اينجوري باشم چون اولا : بلد نيستم
دوما: چون ديگران بلد نيستن
سوما: چون يه مدله ديگه سيم پيچيم كردن (مدله خانم بودن)
يك وزنه سنگين 100 كيلويي رو با تمامه وجودم احساس مي كنم.
عذاب وجدانم كه ديگه نگو...
خلاصه كلي كار در پيشه
تا من اوني باشم كه نيستم.

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

مدرسه

ديشب خواهرم از خاطرات مدرسه اش برامون مي گفت.
كه معلم كلاس اولش چطور جلوي بقيه بچه ها كوچيكش كرده.
از معلم كلاس دومش كه چه خاطره بدي رو تو ذهنش كاشته.
گفتم الان گريه مي كنه.
شروع كردم به مسخره بازي
چندتا فحش آبدار هم نثار معلماش كردم.
كاش اون موقع ها حاليم بود مي رفتم يه حالي از معلماش مي گرفتم.
حق داره بنده خدا از مدرسه بدش مياد . منم جاش بودم احساس تنفر ميكردم.
خيلي جالبه اين معلما با اين رفتارهاي ناپخته اي كه دارن چه بلايي سر اين بچه ها ميارن.
اينقدم ادعا دارن.
دلم براي بچه تنبل هاي كلاس مي سوزه.
اينقدر مجبورن تحقيرو تمسخر معلم و هم كلاسي ها رو تحمل كنن.
هيچ كدومشون هم خنگ نيستن.
از من يكي كه خيلي بهتر و بيشتر مي فهمن.
همين خواهر من، قبل از زنگه انشا مي دونين چندتا انشاء واسه دوستاش مي نوشت.
حالا من فوق ليسانس، اسمه نامه كه مياد تنم ميلرزه. عزا مي گيرم كه چطوري شروع كنم،
چطوري توضيح بدم و چطوري تمومش كنم.
معلمي كه روح بچه ها رو نشناسه و فقط به فكر حقوقه وامونده باشه به درده لاي جرز مي خوره.
اينو از ته دلم گفتم. به هر كيم مي خواد بر بخوره ،بخوره به درك.

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

روزمرگي هاي من/بيست و يكم

توي اين روزها خواسته يا ناخواسته مشغول شرح و بست اخلاقيات كسي را به عهده داشتم.
 به قول خودش خيلي عالي بوده. مثل آيينه بوده براش.
به شعرهاي سهراب با صداي مرحوم شكيبايي گوش مي دادم. سهراب خودش رو توصيف كرده.
من هنوز همانجا هستم كه بودم. هنوز خودم رو نمي بينم. هنوز مشغول
توصيف اطرافيانم. اين بار ولي حس عالي بودن بهم دست نداد. احساس بهتر بودني در كار نبود.
انگار كه داشتم زندگيش را برايش تعريف مي كردم. بدونه تاكيد روي اشتباهات و نقايص و نبودها و بودها بايد ها و نبايد ها
خدا رو شكر اين دفعه بهش نگفتم بايد چه كار كنه.
فقط بهش گفتم: اين زندگي تو. همه چيشم دسته خودته.
بعد از اون همه گفتن ها احساس پيروزي نكردم. كه آفرين چه خوب تحليلش كردي.
ولي بعدش ديگه دوست نداشتم در موردش حرف بزنم.
گفت: بايد در مورد اين چيزهايي كه نوشتي با هم حرف بزنيم.
ولي من كه ديگه حرفي ندارم. هر چي هست روي اون كاغذهاست كه بهش دادم.
حتي اگر نوشته ها رو نخونه و نفهمه مهم نيست. باري از روي دوشم بر داشته شده. سبك شدم
از بغض و خشم و نا آرامي
خيلي راحت شدم
انگار اين كار واقعا به نفع من بوده
توصيفش كردم. تموم شد و رفت
من خالي شدم
راحت شدم.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

مدل تنهايي من

وقتي تنها مي شم، درجه انعطاف پذيريم ميره رو هزاررر(خيلي باحاله نه، كسي هم نيست كه رو مخم بره)
نه سرو صداي توي خيابون. نه صداي ميلگرد خالي كردن نه گرما نه سرماا
عين سنگ مي گيرم ميخوابم. بمبم بتركه بيدار نمي شم.
خوبيش اينه كه حداقل با خودم حال مي كنم. بهم خوش مي گذره.
هي هي هي چه خوبه