۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

بازخواني يادداشت ها

دارم يه دفترچه خلاصه كتاب هايي كه خوندم رو مي خونم.مال 2-3 سال پيشه.
يه چندتا نكته رو يادداشت كرده بودم واسه خودم كه الان كه دوباره دارم يه نگاهي بهش مي ندازم بازم برام جالبه:
  • بايد به ياد داشته باشيد كه عاشق شدن ساده است، اما ايجاد يك رابطه سالم، مستلزم كار سخت است.
  • اگر پيش از ازدواج احساس تهي بودن مي كنيد، پس از ازدواج باز به همان اندازه احساس تهي بودن خواهبد كرد.
از كتاب آيا تو گمشده من هستي؟

هفت قدم تا او

و به اين پنجره خورشيد طلوع خواهد كرد
بوته خاطر آن يار، گلي خواهد داد
يك نفر باز تورا خواهد خواند
و تو خواهي فهميد، كه به اغاز سفر نزديكي...
كوله بارت بردار
دست تنهايي خود را ، تو بگير
و از آيينه بپرس
بركه روشن خورشيد كجاست؟
تو به اميد و پر از شوق وصال
به بلنداي پر از جذبه آن قله، سفر خواهي كرد
لب آن بركه نور
مهرباني در راه
كوزه روشن نوري در دست به تو خواهد خنديد
و تو احساس عجيبي داري
عاشق هجرت از خود و رسيدن به بلنداي وصال
گوش بسپار به اواز خدا
آشنايي كه به ارامش آن بركه نور
و رهاگشتن از خود، تو را مي خواند
با سلامي زيبا
جرعه اي از نور، تو را خواهد داد
و تو سيراب از آن خواهي شد
اوج پر جذبه و تنها و بلند
كه دل تنگ تورا مي خواهد
دست در دست يقين، تا نوك قله، تو را مي خواند
يك قدم مانده به اوج
از پس قله كوه، پرتو روشن خورشيد، تو را خواهد يافت
و تو شيدا و صبور، غرق در حيرت زيبايي او خواهي شد
و سراسيمه به ره توشه نظر خواهي كرد
كوله بارت خالي است
همچو ديدار يخي با خورشيد
چكه چكه تو در آن قله فرو خواهي شد
شوق وصلي كه از آن پنجره آغاز شده است
پاي آن قله، فنا خواهد شد.
كيوان شاهبداغي
هميشه از خوندن اين شعر احساس خوبي پيدا مي كنم.

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

New website

Today universe has many presents for me.woooow, I like to share those with all.
another web site that include some audio stories.
I wana bold one of those audios. Poem for kids. Go and check it. It makes you happy if you was born in 50's.
 
http://audiostory.org/

كتاب

يه سايته جديد پيدا كردم. خيلي ازش خوشم اومد . كلي خاطره باهاش برام زنده شد.
لينكش رو براتون مي ذارم. حالشو ببرين.
http://www.jireyeketab.com

روزمرگي هاي من/بيستم

قبلا ها وقتي بيرون و نگاه مي كردم خيلي به غبارآلود بودن هوا و آلودگي و نديدن ساختمان ها از يه فاصله اي توجه مي كردم. جديدا هر بار كه بيرون و نگا مي كنم احساس مي كنم خيلي وقته كه اين منظره بيرون پنجره رو نديدم. ديگه هم واسم مهم نيست. هوا كثيفه، كدره ، فكر كنم از بس اين صحنه تكرار شده واسم كه ديگه فرقي  نداره.

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

كيمياگر كه باز براي من زنده شده

. «تنها ترس ما اینست که آنچه را داریم از دست بدهیم، خواه زندگیمان باشد و خواه مزارعمان. اما این ترس زمانی از بین می رود که بفهمیم که داستان زندگی ما و داستان جهان هر دو را یک دست واحد رقم زده است.» 

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

منه من

من معتقدم كه،
من مي خوام كه
من دوست دارم كه
به نظر من
من مي دونم كه
روزي هزار بار از اين جمله ها استفاده مي كنم. اينها همون جملاتي هستن كه وقتي ميخوام اداشون كنم
اصلا صداي كسي رو نمي شنوم.
وقتي دارم اين جمله ها رو مي گم كاملا به حقم.
البته بعد از چند ساعتي يا چند روزي يا حتي چند ماهي كور و پشيمونم.
يه مدل ديگه اي هم وجود داره.
وقتي به تو اشاره مي كنم و مي گم. تو اينجوري هستي.
تو اين مشكل رو داري.
تو اين خوبي رو داري. و پافشاري ميكنم بر نظرم.
جالب اينجاست كه چقدر خوب و واضح خوبيها و بديهاي ديگران رو تشخيص ميدم.
و چقدر احساس برتري مي كنم. كه من بديهاي ديگران رو ندارم.
عجب منه باحالي دارما ا ا.

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

پاييز بيااااااااا

پاييز بيا كه عاشقتم. عاشق اون سردي نسيمت كه مي وزه. عاشق لذت احساس سرماي اول صبحت كه دوست دارم يه پتو رو خودم بندازم و بازم بخوابم. عاشق خنكي بعد از ظهرت. عاشق روزهات كه كم كم كوتاه و كوتاه تر مي شن. عاشق سكوتي كه با تو شروع ميشه. عاشق شبات كه طولاني تر مي شن و اون سكوت بيشتر ميشه.
عاشق بوي تو هستم پاييز. عاشق زيبايي هات. هر روز به درختا نگاه مي كنم. ببينم برگ ها شروع كردن به تغيير رنگ يا نه.
اين روزها خيلي جلوي خودمو مي گيرم كه سر از يه لوازم التحريري در نيارم. كه بوي دفتر نو و كتاب ها مستم نكنه. اون مداد هاي خوشگل ديوانم نكن. كاغذ كادو ها بهم چشمك نزنن.
چقدر اين شروع تازه رو دوست دارم. انگار باز هم عيد در راهه. يه عيد خوشگل و خوش رنگ . پر از بارون و سرما.


۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

virtual

بهتون پيشنهاد مي دم آهنگاي jesse cook    رو گوش بديد. مخصوصا اين آهنگ virtual  رو. مست مي كنه آدمو.

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

به به

يه چيزيو حتما بايد بنويسم تا يادم بمونه. امروز براي يكي از دوستام يه ايميل زدم . عنوانش اين بود: به به
امروز بعد از ظهر يه ايميل از يه دوست ديگه به دستم رسيد. عنوانش اين بود: به به

روزمرگي هاي من/ هژدهم

ديگه تصوير اونور پنجره برام آشنا نيست. قبلا با رنگ آسمون ، درخت ها، حتي ساختمان هاي پشت پنجره حال مي كردم. اما الان نه. از يه چيزي حالم داره بهم مي خوره كه نمي دونم چيه. مثل موقع هايي  كه يهو مضطرب و نگران ميشم اما يكم بعدش يادم ميره از چه بابت نگرانم. فقط نگرانيه مي مونه. حالا هم همينطورم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

امروز

براي اولين بار در عمرم ديدم يه گربه يه موش رو به دندون گرفته و داره با خودش مي بره.
اصلا كاري نداشت كه من عين نديد بديد ها بهش زل زدم. خيلي قدرتمند. يه گربه سياه.
موشه حالا نمي دونم سكته كرده بود يا خفه شده بود ولي اصلا دست و پا نمي زد.
من براي اولين بار اين صحنه رو ديدم. چرا؟
چرا تا حالا نديده بودم. با اينكه اين يه جريان خيلي خيلي طبيعي توي دنياست.
يكسري خوراك ديگري هستند و يكسري ديگه خوراك همين خوراك ها.

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

روزمرگي هاي من/ هفدهم

يه زماني آرزوم اين بود كه ما هم يه صندوق پست داشتيم. هر روز يه سري نامه پاكت هاي رنگي از توش بر مي داشتيم. يعني هر روز آقاي پست چي ميومد و صندوق پستي ما رو پر از نامه مي كرد.
خيلي دوست داشتم نامه خوندن رو. هنوز نفهميدم چرا؟ همين الان هم خيلي دوست دارم نامه بخونم. نامه بنويسم.
نامه پست كنم. شايد يه دليلي كه،دوست دارم اينجا هم بنويسم همينه.

حالا كه ديگه اميدي نيست يه نامه كه روي كاغذ نوشته شده باشه و توي يه پاكت سفيد گذاشته شده باشه و يه تمبرو مهر آدرس روش ديده بشه به دستم برسه، دل بستم يه inboxam توي ايميل ياهو و جي ميل. هر روز اون ها رو چك مي كنم و وقتي كسي نامه شخصي برام مي فرسته چندين بار مي خونمش.بهش نگاه مي كنم. ذوق مي كنم.
عاشق نامه نوشتن و نامه خوندنم!

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

روزمرگي هاي من/ شانزدهم

اندر باب آرزوهاي سينا

هر روز حرف جديد، نقل جديد
يه روز ميگه اصلا سمت من نياين ، من وقت ندارم. مي خوام اضافه كاري وايسم تا آيلتز بخونم
مي خوام آيلتز بگيرم. مي خوام كلاس برم. يه روز مي گه نه بچه ها (دوستام) نخونده رفتن آيلتز امتحان دادن
هفت شدن.
يه روز مي بينم يكي بهش زنگ زده، بعد سينا داره جواب مي ده كه نه بايد يكم بيشتر فكر كنم و از اين حرفاااااا.
به به چشمم روشن درباره ي چي بايد فكر كني؟!!! هيچي از يه موسسه مهاجرتي بود.! يه روز مي رم توي اتاقش
توي محل كارش مي بينم يه ليست نوشته به اندازه چي!! يه طومار.. اسم و شماره تلفن موسسات مهاجرتي. داره دونه يه دونه بهشون زنگ مي زنه كه احتمالا بعد كه اونا بهش زنگ زدن بگه: من بايد بيشتر فكر كنم.

يه روز ميگه بريم استراليا
يه روز مالزي
يه روز كانادا
يه روز انگليس
خلاصه جونم براتون بگه من هر روز در يك كشور به سر مي برم. ديگه بستگي
داره آقا سينا كجا رو انتخاب كنن.
تا يه چيزي هم پيش مياد ميگه ايمان ، بريم م م
منم كه ديگه بعد يه سال ميدونم قضيه از چه قراره مي گم باشه بريم.
اينم چمدون من. هر جا بري باهات ميام . تو فقط برووووو. قدم از قدم بردار لطفا ً