۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

روزمرگي هاي من/ شانزدهم

اندر باب آرزوهاي سينا

هر روز حرف جديد، نقل جديد
يه روز ميگه اصلا سمت من نياين ، من وقت ندارم. مي خوام اضافه كاري وايسم تا آيلتز بخونم
مي خوام آيلتز بگيرم. مي خوام كلاس برم. يه روز مي گه نه بچه ها (دوستام) نخونده رفتن آيلتز امتحان دادن
هفت شدن.
يه روز مي بينم يكي بهش زنگ زده، بعد سينا داره جواب مي ده كه نه بايد يكم بيشتر فكر كنم و از اين حرفاااااا.
به به چشمم روشن درباره ي چي بايد فكر كني؟!!! هيچي از يه موسسه مهاجرتي بود.! يه روز مي رم توي اتاقش
توي محل كارش مي بينم يه ليست نوشته به اندازه چي!! يه طومار.. اسم و شماره تلفن موسسات مهاجرتي. داره دونه يه دونه بهشون زنگ مي زنه كه احتمالا بعد كه اونا بهش زنگ زدن بگه: من بايد بيشتر فكر كنم.

يه روز ميگه بريم استراليا
يه روز مالزي
يه روز كانادا
يه روز انگليس
خلاصه جونم براتون بگه من هر روز در يك كشور به سر مي برم. ديگه بستگي
داره آقا سينا كجا رو انتخاب كنن.
تا يه چيزي هم پيش مياد ميگه ايمان ، بريم م م
منم كه ديگه بعد يه سال ميدونم قضيه از چه قراره مي گم باشه بريم.
اينم چمدون من. هر جا بري باهات ميام . تو فقط برووووو. قدم از قدم بردار لطفا ً

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خوب تو الان ميتوني از آب گل آلود ماهي بگيري و تو هم يه اقدامات گوچيكي يه حركتي بكني و ببيني كه سينا چند مرده حلاجه خلاصه يه تكون واقعي به خودش بده... مطمئن باش نتبجه ميده. ايمان كجاست؟....مگه خبر نداري.... دو ماهه كه رفتن انگليس......... يوهووووووووووووو

ناشناس گفت...

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

پ.ن انگار یه رقیب "ناشناس" پیدا کردم!

نگاه گفت...

ey val nashenasaaaa