۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

تو رو اينجوري ديدم

تا حالا شده از مرد بودن خودت بدت بياد. من خيلي شنيده بودم خانم ها از اين كه زن هستن بنالن ولي آقايان رو تا حالا اصلا.
به خاطر همين وقتي شنيدم خيلي خيلي تعجب كردم.
مرد كه مردِ ِ، با تمام طبيعت و احساس و قدرتي كه داره  و .... هزار و يك چيز ديگه اي كه نداره و بهش بنده خدا بستن از اول خلقتش.
كه مثلا نمي دونم مرد بايد محكم باشه. مرد نبايد گريه كنه. مرد بايد مسوول باشه ....
يه چيزهاي ديگه هم هست كه مردا دارن ولي نمي دونم چرا  اسم خانم ها تو اين زمينه ها بد در رفته:
حسادت و چشم و هم چشمي و حرافي و وراجي ...و خاله زنكي رو كه ديگه نگو.
 خيلي مواقع تو همين اداره اي كه هستيم يه حرفايي از دهن اين آقايون ميشنويم كه عمرا از يه خانم شنيده باشيم.
يه چيز ديگه حالا كه دارم براي خودم و فقط براي خودم مردها رو رمز گشايي مي كنم اينم بگم: خيلي خيلي لوسن. هي ميگن كه مرد پايه و اساس زندگي و نباشه ال ميشه و بل ميشه... كدوم پايه؟ كدوم اساس آخه ادم هايي كه يه ساعت بهشون محل نذاري ، دست و پاشونو گم مي كنن و بهم مي ريزن و مي ميرن كه چرا حالا دوستشون يا زنشون يا هر كسي بهشون محل نذاشته آخه كي به اين ميگه محكم.
پي نوشت
آقايون محترم بهشون بر نخوره. ما همين جوري كه هستين داريم باهاتون زندگي مي كنيم.
قبولتون هم داريم. سهمتون  از زندگي اينه. خوش باشيد.

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

روزمرگي هاي من /چهاردهم

همين جا كه نشستم. پشت ميز كار. دارم بيرون رو نگاه مي كنم.
يه لحظه به فضايي بالاتر از ابرها فكر كردم
كه تاريك
كه اگه اونجا ايستاده بودم و به زمين نگاه ميكرد چه حالي بودم.
از همين جايي كه هستم به اوني كه داره از اونجا به زمين نگاه مي كنه
با عشق نگاه مي كنم. براش دست تكون ميدم، براي اينكه بدونه
ميدونيم كه هست. فراموشش نكرديم.

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

روزمرگي هاي من /سيزدهم

خودم رو مي بينم در حاليكه :
دوست دارم يراي ديگران مهم باشم... از اين حالتم خوشم نمي ياد. زجرم ميده. ولي بايد قبول كنم كه اينجوريم.
خودم رو مي بينم كه
خيلي به ديگران دستور ميدم. چرا؟ وقتي در اين جايگاه نيستم چرا اين كار رو به كرات انجام مي دم.
خودم رو مي بينم كه
به جاي اينكه در جايگاه خودم باشم دوست دارم خودمو نشون بدم و با از خود بهتران بپرم.
خودم رو مي بينم كه
از كسي حرف شنوي ندارم و كار خودم رو مي كنم.