۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

كاسكويي به نام اسي

سلااااااااااااااااااااام من دوباره اومدم.رفته بودم ولايت. به قول تهراني ها شهرستان رفته بودم. ديدم يه حيوون جديد تو خونمون. يه پرنده. يه پرنده باهوش و مهربون و كنجكاو كه دم به دقيقه از سرو كولمون ميرفت بالا. حس نظارتيش خيلي بالا بود.. ولي خدا رو شكر گاز نمي گرفت . مهربون بود. اهل خونه هم كه همه در تلاش براي به سخن در اوردن اين طوطي شكر شكن. هر كي اسم خودشو 100 بار تو گوش اسي مي خوند شايد كه اولين كلمه يا صوتي باشه كه از منقار اين جناب عالي مقام درمياد. ولي اين طوطي جگر زياد توجهي به اين همه تلاش نداشت و هر جور صوتي كه خودش دوست داشت به بشريت تقديم مي كرد. ولي يه چيزي حيوونا خيلي خوب محبت رو درك مي كنند كاملا احساس امنيت داشتن رو با راحت بودن پيش اون كسي كه بهشون محبت كرده نشون ميدن. اسي دوست دارم

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

من

يه چيزي بگم از زندگي مشترك وقتي ازدواج كردي ديگه من تموم ميشه. حتي نيم من هم جواب نميده. فقط ما. اينو نه اينكه از رو كتابي ، مجله اي ، فيلمي چيزي بگما... نه ديگه فقط بايد بگي ما. وگر نه همش بايد حرص بخوري، دعوا كني و مو بكني و... نه اينكه اون من بايد بره بميره ها نه.. فقط بايد بفهمه كه شده ما. اون من سر جاش. هر از وقتي هم مي توني يه حال اساسي به خودت بدي ولي واي از اون روزي كه يادت بره كه مايي نه من. اگر بدونيد چه احساس بدي داره وقتي هيچي مطابق ميل من نيست. زمين و زمان يكي ميشه. خوش بگذره ه ه

نور پاييزي

يه نوري افتاده رو ميزه كارم كه حسابي مست و ديوانه ام كرده. جاي همه خالي در اين مستي

پدر

هي هي هي از دست بابا ها كه هميشه نگران هستن از اين نگراني خوشم نمي ياد. احساس بدي بهم ميده. البته پدر نشدم بفهمم اين يعني چي؟ بهر حال. بايد با اين قضيه كنار بيام. پدر و عشق و زندگي و نگراني. مي دوني چه احساسي دارم. انگار با يه طناب منو محكم بستن به تمام دستوراتي كه بابا بهم مي ده.چنان نگراني بهم مي ده وقتي بابام بهم مي گه فلان كارو انجام بده. تمام برنامه هامو بهم مي زنه. دستورات معمولين ولي اين طناب نامريي منو بدجور دنبال خودش مي كشه. يعني اينكه مثل خيلي چيزا كه مي شنوم يه گوش درو يه گوش دروازه نميشه با اين قضيه كنار بيام. آخرش يا انجام ميشه يا اينكه يه دعوايي ميشه ديگه. يه موقع ها بابام خودش تعجب مي كنه وقتي يه حرفي رو صبح مي زنه 2 ساعت بعد منو در حال انجام اون كار دستگير مي كنه. تهش اينه كه خيلي دوسش دارم. بابا يه آدم فوق العاده موثر تو زندگي من بوده. از اينكه براي اين زندگي اين بابا رو انتخاب كردم خيلي خوشحالم چون جونش واسه بچه هاش در ميره. خودمونيم ها هر وقت كه عصباني ميشن ميگن ببخشيدها گلاب به روتون " گه تو بچه" ولي اخرش گير همين بچه ها هستن.

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

نيش زنبور

رفتيم سينما با دوستم. نيش زنبور... ملغمه اي از هزار و يك قصه و فيلم و داستان. فقط توي اين فيلم دوتا جمله بود كه از ته دل دلم مي خواست بخندم. دلم مي خواست نشون بدم كه فقط برام خنده داره. ولي از ته وجودم مي خواستم كه دستم به كل مجموعه اي كه باعث شده بودن ماها اين اراجيف رو بشنويم مرسيد تا خفشون مي كردم. كه سالهاست هر چه صدا از نداهاي ما درومد خفه اش كردن. رضا شر خر در مقابل انكار همدست چك بي محل كشش ميگه: بگمممم... بگممممممم . لعنت به وجود بي وجود اونهايي تمام ذهن و روح ادمها رو الوده بي وجودي خودشون كردن. لعنت...

نوشتن

هيچي مثل نوشتن رو كاغذ نمي شه. تمام تشنگي انگشتان رفع مي شه وقتي مداد رو روي سفيدي كاغذ مي كشي

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

تعريف من از زندگي

چي تو زندگي واسم مهمه: 1- آزاد بودن 2- بي حرف بودن 3- نظر ندادن 4- خوابيدن 5- خوردن 6- آرامش داشتن 7- تحت فشار نبودن 8- رقصيدن 9- غذا درست كردن 10- مهموني دادن 11- خنديدن 12-دوست داشته شدن 13- زيبا بودن 14- پول داشتن هر قدري كه ديگه جايي براي فكر كردن باقي نذاره وقتي ميخوام اون چيزي كه دوست دارم بخرم. 14- اينكه ديگران بهم اهميت بدن 15- مهم نبودن برخورد هاي ديگران 16- كلنجار نرفتن با اونچه ازارم داده

بازي

هوا سرد شده آسمون ابريه ابريه. چند روز كه ابرا اومدن و جا خوش كردن. مي دونستن دوست داريم كه بمونن. منتظر باريدن يه برف حسابي هستيم. منم ابريم . با ابراي پر از رعد و برق كه برقش هر كيو بگيره كارش با كرام الكاتبين. سينا هم كه نيست تا باش دعوا كنم. پس هر كي مياد طرف من بايد حسابي حواسش به خودش باشه كه بي هوا پاشو نذاره رو دم شير عصباني. واقعا از صبح كه از خواب بيدار مي شيم يه عالم كوله بار واسه خودمون درست مي كنيم. بايد تمام وزن مسائل امروز رو بدم به دست دوستم.اون همه چيز رو خودش حل مي كنه. اين بازي ها و ما بازيگران. اين زندگي و ما عروسكهاي خودگردان. ديشب يه جايي از قول خودم خوندم كه هنر زندگي كردن رو بايد داشت. مي بيني. اخرش هم همينه هي تو سر و كول همديگر ميزنيم به خيال اينكه داريم حقمون رو مي گيريم. به خيال اينكه داريم حرف حساب مي زنيم. بعد بازي زندگي بهت مي گه ديدي چه زود قضاوت كردي. ديدي چه زود تصميم گرفتي.... حالا تو هي حرص بخور. هي شرمنده شو. پس اي زندگي نظاره گر بازي بي اراده من باش