اره بارون ميومد ، خوب يادمه
مثل اخرهاي قصه اين كه آدم ميره به رويا
زير لب زمزمه كردم كي مي تونه دل ديونه رو از من بگيره
اونقدر باشه، كه من دل و دستش بدم و چيزي نپرسم
ديگه حرفي نمونه بعد از نگاهش
آره بارون ميومد خوب يادمه
يه غروب روي گونه هات دو تا قطره كه اخرش نگفتي
بارون يا قطره اشك
ديگه فرقي نداره، كار از اين حرف ها گذشته و ديگه قلبم سر جاش نيست
خيلي سال پيش توي خوابم ديده بودم تو رو با گونه خيست
اونجا هم نشد بپرسم بارون يا اشك چشمات
نمي دونم از كيه ولي مهران مديري خوندتش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر