۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

اتفاق جديد

موبايلم به صدا در مياد و من جواب ميدم :سلام صداش مي لرزه ، شايد من اينجوري احساس مي كنم، شايد دلتنگ ِ، شايد زنگ زده كه چرا چند روزه ازم خبري نيست؟ چند روزِِِ صدام رو نشنيده... مي پرسه: چي كار مي كني؟ ميگم: سر كارم. ميگه: اِاِ اِ سر كاري ، من فكر كردم مثل من كه ديگه سر كار نميرم تو هم نرفتي... چي شده، پس لرزش صدا رو درست احساس كردم. واقعا مي خواد بازنشسته بشه!!! بابا... بعد از اين همه سال زحمت... اين همه سال فعاليت... بايدم .... ميگه: مگه مريم بهت نگفت؟! گفتم: چرااا ... ولي اونم با حدس و گمان گفت.. گفت مثل اينكه بابا ديگه مي خواد خودش رو بازنشسته كنه... پس درسته.... مي پرسه: كار خوبي كردم؟ چي بگم پدر من، سرور من ، پشت اين سوال يه دنيا نگرانيه، يه دنيا اضطراب از اينكه چي مي خواد بشه، بعد از يك عمر كار كردن دارم كار درستي مي كنم كه چند ماه زودتر بازنشسته مي شم. اول ترديد مي كنم چيزي بگم ، بعد مي گم: نمي دونم. خودتون بهتر مي دونيد. بعد تو يه لحظه دلم قرص ميشه ادامه مي دم: حتما كار درستيه و توي دلم مي گم اگر تو تشخيص دادي ، حتما كار درستيه. شروع مي كنه توضيح دادن كه چي شده به اين نتيجه رسيده. اين كه باز هم اين دولت ...(از طرف من)چيز ديگري رو تصويب كرده كه باعث نگراني شده. ديده داره نتيجه زحماتش به هدر ميره، ترسيده؛ نگران شده و به آينده فكر كرده به اينكه خانواده اي هست كه اون سرپرستشون... بار مسئوليت باز هم سنگين تر شده ، بايد تصميم مي گرفته.. بايد بد رو انتخاب مي كرده بين بد و بدتر. هيچ كدوم از اينها رو نگفت،فقط گفت نگران شدم و صداش لرزيد. گفت ديشب زنگ زده با مريم مشورت كرده... خوب پدر بوده بايد وضعيت بچه شو هم در نظر ميگرفته و گفت حالا رفتم با اجازه شما برگه هاي بازنشستگي رو پر كردم، چند تا امضاء شو هم گرفتم. از شنبه هم نمي رم سركار.... من جاي بابا شوكه شدم، انگار من 40 سال كار كردم، عرق ريختم، هزينه كردم، زندگي كردم، مسئول سه تا بچه و مادرشون بودم. پدرم، سرورم، عشقم سلامت باشي پر بركت باشي چه خوب پدري هستي دوستت دارم

۳ نظر:

الي گفت...

سرش سلامت باباي نازنينت
فردا كه چشم بازكنه ديگه همه روز و شب ماله خودشه و براي كسي كه 40 سال وقتش ماله خودش نبوده خيلي سخته يه آرامش سخت

حنا گفت...

از احساسي كه داشتي و احساسي كه بابات داشته حس غريبي بهم دست... هيچ ميدوني كه خيلي قشنگ حست را بيان ميكني اونقدر كه اشك تو چشاي خواننده حلقه بزنه

نگاه گفت...

لطف داري عزيزم