۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

دختر آفتابی

دخترک تا مداد زرد را به دست می گیرد فقط به خورشید فکر می کند. همه وجودش تلاش می کند برای کشیدن خورشید
وقتی مشغول رنگ کردن شکل دیگری است، مداد زرد را بر میدارم و خورشیدی بزرگ می کشم. منم عاشق خورشیدم.
نگاهی به خورشید بزرگ می اندازد و سریع می گوید: من نمی دونم چرا نمی تونم خورشید بزرگ بکشم... عاشقش شدم به خاطر خواسته اش
می گویم: خاله جون کاری نداره
تا بیایم حرف بزنم خورشید بزرگی کشیده و دارد اشعه هایش را می کشد.
حظ کردم

هیچ نظری موجود نیست: