۱۳۹۲ بهمن ۱۶, چهارشنبه

یک فنجان قهوه

وقتی توی کلاس زبان در ادامه صحبت های دوستان و همکلاسی ها گفتم که به فال قهوه اعتقاد دارم و فکر می کنم که درسته هم خودم متعجب بودم از این حرف و هم قیافه دوستان دیدنی بود. چنان گفته بودم که فال قهوه درسته که می تونستم از قیافه هاشون این فکر و بخونم که این دختر حتما هر ماه یا حتی هر هفته افتاده پای بساط این فال گیرهاا و ادامه اش هم حتما این بود که کلی هم لابد پول میده واسه یه سری چیزها که فکر می کنه واقعیت هستن.
وقتی قیافه های متعجبشون رو دیدم خوب دیگه ادامه ندادم. داشتم پیش خودم فکر می کردم که چرا این حرف رو زدم. این اعتراف یا عقیده رو از کجا آوردم.
خوب توی کل زندگیم شاید کلا به تعداد انگشت های یه دستم فال قهوه گرفته باشم. یعنی تقریبا میشه هر هفت سال یه بار با احتساب سن نوزادی و کودکی البته. خوب هر بار که رفتم حرف هایی که شنیدم برام جالب بوده. اسم هایی که شنیدم. یا اونچه که ازگذشته سپری شده یا آینده نیامده پیش بینی شده ، شنیدم. جایی سر کلاس درسی از استادی با تجربه شنیدم که بهتره که دورو بر فال قهوه او این جور چیزها رو خط بکشیم. خیلی نگفت چرا . توضیحات کمی داد. مثلا آینده خوانده شده قطعا تغییر خواهد کرد یا اینکه این قصه ها شما رو وارد یه فضا و حیطه متفاوت می کنه که خیلی سالم نیست.
حالا من که کلا خیلی آدم حرف گوش کنی نیستم ، ولی تا اونجایی که یادم میاد خیلی وقته که علاقه ام رو به پیش بینی آینده از دست دادم. خوب جذابیت زندگی به غیرقابل پیش بینی بودنشه. البته تنها یکی از جذابیت هاش.
حالا باز هم دارم از خودم می پرسم که چرا تو کلاس گفتم من به فال قهوه اعتقاد دارم!!!

هیچ نظری موجود نیست: