۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

مي خواهم پاييز باشم

مي خواهم خود پاييز باشم كه چه رها و بي دغدغه مي آيد با كوله باري از باران و نسيم و رنگ آنگاه كه چشم مي چرخاني و حسش مي كني مبيني تا چشم بر هم گذاشتي بي هيچ عذر و بهانه اي امده و سفره رنگين خود را براي همه؛ همه و همه گشوده.بي آنكه بخواهي يا تلاشي بكني تو را تغيير داده و آرام آرام از كنارت مي گذرد. روزگارت عوض شده، هنوز متوجه نشده اي؟!! رنگها را نديدي كه چطور چشمانت را پر كردند؟!!صداي باران را نشنيدي وقتي داشت دانه دانه هر چه به جا گذاشته بودي مي برد و مي شست؟!! جالب است. هر كدام از اينها فقط كار خود را مي كنند . با تو كاري ندارند ولي روزگارت با ميل يا بدون ميل تو عوض شده است. مي خواهم خود خود پاييز باشم.

هیچ نظری موجود نیست: