۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

جرات

امروز اتفاقي يكي از جملاتي كه چند وقت پيش نوشته بودم ديدم. خب جالب بود. چون حالا اين جمله رو مي فهمم. پيش خورم مي گم چطور جرات مي كني كه يه بار ديگه بنويسي. چطور جرات مي كني كه فكر كني.. چطور جرات مي كني يك لحظه به آينده فكر كني... وقتي اونچه مي نويسي يا فكرمي كني به موقع در حاليكه اصلا يادت نمي ياد برات مثل يك تئاتر در حال اجرا بازي ميشه.. جلوي چشمات همه اونچه كه يه زماني بهش فكر كردي اتفاق ميوفته و تو ايستادي داري بهش نگاه مي كني. يكم بهش نگاه كن. يكم به خودت نگاه كن. ببين تا حالا چي خواستي، چي نوشتي و به چيا فكر كردي. ايستادم... به خودم نگاه مي كنم. به دستام.. پاهام... به وجودم... و به اونچه كه جلوي روي منه....

۱ نظر:

الي گفت...

منم خيلي وقتا خودمو ميبينم مثل فيلم سينمايي البته بعضي وقتا بيشتر شبيه سريال ميشه ولي خيلي وقتا وحشتناكه ولي بعضي وقتا هم خيلي شيرينه