۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

روزمرگي هاي من1

دارم همين جوري دور خودم مي چرخم. به هر كي از كنارم رد ميشه نگاه مي كنم و يه عيبي ، اشتباهي چيزي بهش مي چسبونم و با افتخار سرم رو بالا مي گيرم. ديدي من بهترم. من كه اين اشتباهات رو انجام نميدم. پس من بهترم. هيچكس هم از من در امان نيست چون به هر حال يه جوري تو گروه هاي دسته بندي شده من در درجات متفاوت اشتباهات قرار مي گيره. جديدا سوژه ام پدر و مادر شوهرم هستند. و عجب سوژه هاي خوبي. چون اينقدر ازشون ايراد گرفتم كه تقريبا الان نابودن. پسر بيچارشون كه اينجا نقش قرباني رو بيشتر ايفا مي كنه هم كه نگو. كارم شده اينكه براش برم رو منبر و بهش بگم پدر و مادرش چه اجحافي (املاش درسته ؟)در حقش كردن و چه موهبت هايي رو ازش سلب كردن.آره كاره من شده اين. حالا اگر يه آدمي رو ببينم كه داره اينجوري با زندگيش رفتار ميكنه احتمالا تو دلم ميگم چرا خودش رو واسه چيزي كه قبلا تمام شده ناراحت مي كنه. چرا زندگيشو نمي كنه! چرا به اين چيزا گير ميده!

هیچ نظری موجود نیست: