۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

تعريف من از عشق

بهم گفتن بگو تعريفت از عشق چيه؟ با اينكه بارها ادعا كردم كه عاشق شدم ولي حالا با چوب بالا سرم واستادن ميگن زود باش تعريفت از عشق و بگو هيچي به يادم نمياد. نه از آدمها نه از لحظات خوب نه از ساعتهاي طاقت فرساي انتظار .... نه انگار داره يه چيزايي يادم مياد. ولي گفتن تعريف كن. قبلا مي گفتن تعريف كن سريع احساسم رو در مورد اون موضوع مي گفتم. ولي امروز ييهو يه چيزي به ذهنم رسيد. عشق يه اسم كه روي يه جور احساس ميذاريم. حالا هر جور كه واسم اتفاق افتاده من عشق رو اونجوري مي فهمم. پس: عشق براي من اينجوري اتفاق افتاده 1- بدون اينكه كسي رو بشناسم ازش خوشم اومده 2- در موارد بسيار نادري اين احساس 2 طرفه بوده 3-شروع كردم به خيال پردازي 4- واقعا با طرف ارتباط برقرار كردم، حالا يا باهاش حرف زدم يا اينكه سعي كردم بهش نزديك بشم 5- در مواردي كه (اغلب) يك طرفه بوده هر بار ديدن اون شخص باعث مي شده يك عالمه قلبم تند تند بزنه، فشار خونم بره بالا ، احساس ضعف شديد و ديگه ... نفسم بند بياد نتونم با هيچكس حرف بزنم كلا ديگه تابلو..... 6- در مواردي كه قضيه از قصه و خيال گذشته كم كم با مواردي مثل مقايسه شدن و مقايسه كردن ، انتظار، ترس از دست دادن، بازي خوردن روبرو شدم به اضافه حس خوب دوست داشتن. مهرباني، نگاه زيبا ،قند تو دل آب شدن ، انتظار ، روي ابرها راه رفتن، باز هم كسي رو نديدن، انرزي زايد الوصف كه دونه دونه سلولهام احساسش كردن. 7- چون مجموعه كوتاه عنوان شده در اول توضيحات شماره 6 خيلي به بقيش چربيده 8- فراموش كردن و فراموش شدن البته بهتر بگم كات. پس كل اين قضيه براي من عشق، نه فقط دوست داشتن. چون اون احساس عجيب غريب كه اولش گفتم باعث ميشه از كسي خوشت بياد هم جزيي از همين عشق. راستي پس عشق هاي ديگه چي ميشن؟ اونجوري كه خانواده ام رو دوست دارم چون اين چيزايي كه الان گفتم انگار فقط در مورد جنس مخالف البته يه چيزي كه الان بهش فكر كردم اينه كه خيلي وقتها شده دوستي هام با هم جنس هاي خودمم اينجوري شروع شده يعني واقعا يه اشنايي غريبي با كسي احساس كردم يا ارزو كردم كه با كسي دوست باشم. 1- توي يه مواردي كه سرعت دوست شدن خيلي زياد بوده اونچنان سرنوشت جالبي نداشته اما جاهايي كه دوستي خيلي اروم شكل گرفته خيلي خيلي ارتباط زيبايي رو شكل داده كه از بابت همه اش خوشحال و ممنونم. توي عشقي كه به خانوادم دارم خيلي چيزا دخيل، مثل: قضاوت، حسادت، عصبانيت، فداكاري، گذشت، دوست داشتن و خود زندگي احساس مي كنم عشقي كه توي خانواده اس خيلي پختگي خوبي داره چون ارامش ميده . جالب چون معمولا عشق برام معني از ارامش نداره. عشق براي من بيشتر معنايي از هيجان نه ارامش پس اون عشق توي خانواده چيه بين مادر و فرزند بين دوتا خواهر وقتي كنار هم درس مي خونن بازي مي كنن يا حتي با همديگر دعوا مي كنن...

۱ نظر:

رضا گفت...

.

تعريف جامع و كاملي بود


.