۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

روزمرگي هاي من 7

ديدن روزها وقتي شكلشون عوض ميشه جالب ، ناراحت كننده است و در مدت زمان طولاني عين ديدن يه فيلم مي مونه.
قبلا روز تولدم رو دوست داشتم. الان هر روز رو دوست دارم. هر روز مي تونه يه روز تولد واسم باشه و الان روز تولدم رو خيلي بيشتر دوست دارم چون روز آغاز زندگي من توي اين سياره خاكيه. لحظه آغاز تجربه كردن ... چشيدن ، لمس كردن ، ديدن. ديدن ِ
جست و خيز كردن، تلاش كردن، حرص خوردن ، ترسيدن، دعوا شدن، داد زدن، له شدن و تغيير كردن.
اين تغيير كردن برام جالبه. خيلي جالب. چون هر چند وقت يك بار به خودم ميام و مي فههم خواسته يا ناخواسته يه چيز‌هايي برام تغيير كرده. اعتقاداتم  ميان و ميرن. هي يه چيز‌هايي ازشون كم ميشه. كمرنگ تر ميشن. يه جاهايي اعتقاد كه نميشه گفت ، يه افكار جديد واسم ايجاد ميشه. بستري ميشه براي زندگيم و بعد از يه مدتي فقط بهشون مي خندم. به خودم مي خندم كه به چيا فكر مي كردم. انرژيمو واسه چيا صرف مي كردم. اينا ميرن و يه مدل هاي جديدي ميان و اونها هم باز ميرن و اين سير همين جوري ادامه داره تا ابدالاباد.
داشتم از تولدم مي گفتم. گفتم خيلي خيلي خيلي روز تولدم رو دوست دارم وليِ الان روز تولدم يه رگه تلخي پيدا كرده. يه جور درد. تولدم با يه تلخي همراه شده كه درس بزرگي رو برام به همراه داشته. روز تولدم برام يه درس شده. يه نفر مثل خودم همسن خودم تايم زندگيش، حول و حوش همون ساعت هايي كه من به دنيا اومدم، تموم شده. يه آدم نزديك به خودم كه هيچوقت حالت صورتش ، صداش و وجودش رو فراموش نمي كنم چون روز تولد من رفت.

هیچ نظری موجود نیست: