۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

آدماااا

نمی دانم به چه زبانی باید گفت که دوست داشتن آدم ها به خاطر پست و مقام و قدرتشان نیست. حداقل می دانم برای من و خیلی ها مثل من اینطور نیست. آدم ها دوست داشتنی هشتند به خاطر نوع بودنشان. به خاطر نوع نگاه و رفتارشان اصلا شاید اینها هم مهم نباشد . شاید به خاطر احساسشان و شاید برای اینکه همه شبیه هم هستیم. آدم هستیم. یک بدن مشمول گوشت و استخوان و پوست داریم با یک عالمه رگ های پر از خون و گاهی نه آنچنان پر خون .... و یک روحی که به اقوال مختلف منشایی مقدس دارد. و البته ذهنی که خود قصه ای دارد بی حساب و انتها. که همه و همه را اندر خم یک کوچه گذاشته و دارد به روح ما می خندد ...
از بس که نمی دانیم و نمی توانیم تشخیصش دهیم. اینقدر که خودش را قاطی هر آشی کرده.
بعضی هامان تلاش کرده ایم برای سفید مطلق بودن و برخی به خاکستری بودن قناعت کرده ایم . شاید هم روزهای زندگی بهمان ثابت کرده که خاکستری بودن خیلی خیلی بهتر از سفید یا سیاه بودن مطلق است.
و حالا ما موجودات خاکستری که پیچ خورده ایم و حتی شاید گره هم بخوریم در امتداد داستان های شیر تو شیر این زندگی، مانده ایم خودمان و خودمان.
من، شخصا دوست ندارم ادم ها را دسته بندی کنم. ولی این را می دانم بعضی چیزها خیلی توجهم را جلب می کند.
مثلا اگر رئیسی دارم که سخت گیر است و یا آسان گیر کار بلد است یا ناکارآمد خوش تیپ است یا زشت و چرک خیلی برایم توفیر ندارد. بیشتر به این نگاه می کنم که با آدم های دور اطرافش چطوری تا می کند. حتی با خود من
مقیاسی که با ان آدم ها را مسنجم و بعد کم کم نتیجه این سنجش حس احترام و دوست داشتن و یا به دماغ نیاوردن می شود برای من این است.
حالا بنی بشر بالا برن پ، پایین بیان هیچی دیگه نظرم رو عوض نمی کنه.

هیچ نظری موجود نیست: