۱۳۹۲ شهریور ۱۴, پنجشنبه

امید

صبح بعد از صبحونه نشستیم کارتون اپیک رو نگاه کردیم. برام خیلی جالب بود که دوستان انیمیشن ساز علاقه ی جالبی به نشون دادن جنگ همیشگی نیروهای خوب و بد دارند.. و البته همیشه نشون میدن این مبارزه احتیاج به جسارت و شجاعت و بیشتر از همه امید داره و چون تقریبا همیشه خوبیها بر بدی غلبه می کنند چنان نیروی امید و شادی رو به بیننده انتقال می دن که قطعا در مقایسه با نوع و نحوه برخورد ما جماعت تقریبا ناامید با مسائل زندگی، یه جورایی مثل معجزه می مونه.  
گفتم جماعت ناامید یاد خیلی چیزها افتادم که دور و برم می بینم و بیشتر از همه توی خودم.
نمی دونم ولی توی خیلی از کارهایی که انجام می دم اتفاقات خیلی کوچیک می تونه منو ناامید کنه و از ادامه راه بازداره . یا اینکه یه کاری رو با شور و شوق زیاد شروع می کنم ولی بعد از یه مدتی نا امید می شم واسه یه مدت دیگه سراغش نمی رم تا دوباره بتونم خودم رو متقاعد کنم به انجام اون کار و احساس کنم انجام اون اصلا بی فایده نیست.  یا اینکه وقتی یه کاری رو برای اولین بار انجام می دم چنان انتظار بالایی از خودم دارم که فکر می کنم الان باید شق القمر کنم. همین باعث شده یه عالمه کار نصف و نیمه داشته باشم. مثل کلاس فرانسه ای ولش کردم یا نقاشی که اصلا از پیدا کردن مهارت توش ترسیدم. 
شاید یه چیزی یه کسی از درون یا از ذهنم بهم میگه که به اندازه کافی قدرت یا توانایی ندارم تا کارهامو تموم کنم یا مهارت جدیدی یاد بگیرم. 
 برای خودم  یک عالمه باید و نباید تعریف کردم  و یا شاید حد استانداردی که واسه موفقیت و پیدا کردن یه احساس خوب دارم اونقدر بالاست که نمی ذاره از موفقیت های کوچیک انرژی لازم رو بگیرم. 
از پختن یه شیرینی خونگی یا کشیدن یه تابلو نقاشی که کاملا از هر لحظه اش لذت بردم و یا حتی تموم کردن یه کتاب که مدتهاست توی دستم مونده.
انگار که باید ایمان رو صدا کنم دوباره و بیشتر هواشو داشته باشم. یا مثلا بیشتر به جای فایده دنبال لذت بگردم.

۱ نظر:

حنا گفت...

" مثلا بیشتر به جای فایده دنبال لذت بگردم."این چیزیه که مدت مدیدی ذهن منم به خودش مشغول کرده انگاری اگه کاری فایده نداشته باشه اصلا بهش نمیتونم نزدیک بشم. اگه هم حواسم نبود و نزدیک شدم بعد میشینم دنبال فایده هاش میگردم..