۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

گذشته

رفتیم یه بار دیگه فیلم گذشته رو دیدیم. دلم برای شخصیت های فیلم تنگ شده بود. مخصوصا فواد و سمیر و لوسی
شاید واقعا برای همشون ،برای احمد و شهریار
و برای مری
و برای اون خونه
از اون خونه خیلی خوشم اومده بود نمی دونم چرا و اینقدر دوست داشتم که احمد اونجا بمونه اون اوضاع داغون رو سروسامون بده.
که لوسی و اون دختر کوچولو و حتی فواد خوشحال باشن و با خیال راحت زندگی کنن. کاش می تونست که بمونه. کاش اصلا نرفته بود...
جالب بود اینقدر آرامش داره.. واقعا حضورش ضروری بود..
اینکه اونجا بود و باعث شد خیلی حقیقت ها روشن بشه رو خیلی دوست داشتم. اینکه باعث شد حرف ها زده بشه و گره ها یکی یکی باز بشه و آدم ها با خودشون و مسئولیت هاشون روبرو بشن خیلی برام جالب بود. چون ما هاا اینو یاد نگرفتیم. عادت کردیم به دروغ حتی از نوع مصلحتی اش.. واقعیت ها رو نمی گیم. همه چیز رو توی هزار پس و پناه قایم می کنیم. می ترسیم . درد می کشیم . یا اون درد باهامون عجین میشه یا بلاخره از یه جای دیگمون می زنه بیرون.
خوشحال بودم که احمد یه مرد ایرانی نقطه عطف این فیلم بود.  البته تو نخ هرکدوم از شخصیت ها می رفتی واسه خودشون یه جورایی قهرمان بودن. اصلا سفید مطلق یا سیاه تاریک نبودن. یه جاهایی هر کدوم چند نقطه اوج و فرود داشتن. ادم بودن واقعا.
هم خوب بودن هم فهمیده هم مهربان و هم شجاع ودر کنارش  خودخواه ، ترسو و یا نادان.
با اینکه زمان فیلم به نظر طولانی میومد ولی قصه کند نبود. چون هر یک ربع یه شوک به بیننده وارد میشد. صدای پچ و پچ بیننده ها رو بعد ازهراتفاق جالب یا روشن شدن  یه موضوع جدید می شنیدم.
فکر کنم خیلی از بیننده ها از این فیلم و ساختارش، قصه اش و بازی بازیگران راضی بودن و البته تقریبا همه این کار آقای فرهادی رو با فیلم قبلیش مقایسه می کردند و همه به ضرس قاطع فیلم جدایی نادر از سیمین رو قوی تر می دونستن.
شاید درست باشه.. بهرحال من که برای نقد آدم حرفه ای نیستم ولی خداییش این فیلم رو خیلی دوست داشتم.

هیچ نظری موجود نیست: