۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

پريان

از كوچيكي همش دنبال قصه هاي پري ها و فرشته ها و آدم كوچولو ها بودم. عاشق كارتون بلفي و ليليبيت. دنيايي داشتم باهاشون. همش تصور مي كردم كه اگر منم چنتا آدم كوچولو داشتم چه خوب مي شد. مي تونستم باهاشون حرف بزنم. بازي كنم. كمكشون كنم. خوب اونوقت من آدم گندشون محسوب مي شدم ديگه بايد كمكشون مي كردم. چقدر كارتون گاليور رو دوست داشتم. ديدن زندگي ادم كوچولو ها برام آرزو بود. چند روز پيش چشمم به يه كتاب پشت ويترين كتاب فروشي نزديك محل كارم افتاد كه باعث شد با اينكه ديرم شده بود چند قدم برگردم عقب و به دقت به اسم و رنگ كتاب نگاه كنم. قصه هاي پريان... به به خوراك يه ادم روياي پيداشد. واقعا خوشحال شدم. حيف كه اون موقع صبح كتابفروشي تعطيل بود.

هیچ نظری موجود نیست: