۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

مسافري در راه داريم

ديشب داشتم لباس هايي رو كه برات خريده بودم مي دادم به بابام تا برات بياره. بده دست مامانت. كه وقتي از راه رسيدي
مامانت تنت كنه. الهي من قربونت بشم.
اول به خاطر اينكه تو در راهي. تو در اغاز يه شروع بي پاياني
دوم چون يه تجربه كننده پاكي. بدون هيچ خدشه اي. اومدي تا تجربه كني بودن رو. هست شدن رو. نفس كشيدن رو. ديدن رو
سوم چون شبيه خود مني
منم يه  روز پا به اين كره خاكي گذاشتم تا تجربه كنم...
هنوز نمي دونم چه شكلي خواهي بود
صدات چه تمي خواهد داشت
حالاتت چه مدلي خواهد بود
اصلا نمي دونم چه چيزهايي رو انتخاب كردي كه داري مياي
ولي ميدونم بابا و مامانت كين؟ برام جالب كه اونا رو انتخاب كردي!
ميدونم تو ،كدوم كشور و كدوم شهر و كدوم زبان رو و كدوم مذهب رو انتخاب كردي عزيزم .
ميدونم كه خواستي يك دختر باشي و يك زن...
مي دونم با يه دنيا اميد داري مياي
مي دوني سخت ولي جرات كردي كه انتخاب كني
شجاعت به خرج دادي تا فقط باشي عزيز دلم
منتظرتم قشنگم
منتظر اون نگاه زيباي تو ، از تو به روي اين دنيا

۱ نظر:

الي گفت...

الهي مسافر كوچولو
واقعا شجاعت ميخواد چيزهايي رو كه انتخاب كرده زن بودن، تو ايران زندگي كردن، مسلمون بودن