امروز رو هم دوست دارم بنويسم
نور گرم
آفتاب زيبا رو در صحنه آبي آبي اسمون( كه البته خيلي در تهران كمياب)
قدم زدن توي كوچه هاي منتهي به بلوار كشاورز
دنبال كردن كوچه هاي عريض( كه بازم همه جاي تهران پيدا نميشن)، با درختاشون، آدماشون و خونه هاشون كه تقريبا همه نيمه بلند هستند.
باد سردي كه به صورتم مي خوره و صداي وزش باد از ميان خونه ها و درختان تك و توكي كه توي چاله هاي سيماني شده گير افتادن، باز هم قشنگ هستند.
بعد از اينكه احساس كردم به موسيقي احتياج دارم تا به فضاي خودم هيجان بدم هندزفري رو از ته كيفم در اوردم. بين هزار تا چيز گير افتاده بود. خودشم كه حسابي تو خودش پيچيده . قدم هامو اروم كردم تا بتونم سيم هاي هندزفري رو از هم باز كنم.
و حالا موسيقي.
اين وقت صبح خانمي رو مي بينيم كه شلوار ورزشي سه خط پوشيده . طناب دستش و با قدمهاي تقريبا سريع كوچه رو طي ميكنه... ميشه حدس زد كه رفته پارك لاله و ورزش كرده و حالا داره بر مي گرده خونه. 2 تا دختر جوون رو هم مي بينم كه راكت هاي بدمينتون دستشونه و به سمت پايين خيابون اصلي ميرن. انگار مقصد اونها هم پارك لاله است. جالب ِ .
تصميم رو مي گيرم. اره ميرم اداره. اگر حالي بود كاري انجام ميدم و بعد...
قصد ندارم اين هواي خوب رو از دست بدم. اره بعد از ظهر ميرم كه قدم بزنم با خودم
خود خودم.